نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

تولدت مبارک نیکانم

امروز روز توست و من تمام دلتنگیهایم را به جای تو در آغوش میکشم دوباره روز تولدت رسید روزی که غصه سراغم نمیاد روزی که دستای تنهایی من بیشتر از همیشه دستای کوچکتو میخواد تو وجودت واسه من یه معجزه ست مثل تو هیچ کجا پیدا نمیشه   روز میلاد قشنگت میمونه توی تقویم دلم تا همیشه عزیزم عزیزم عزیزم عزیزکم (نیکان) مامان خیلی دوست داشت خیلی از کلماتی رو  که تو دلش هست رو برات بنویسه و برای همیشه اینجا ثبتش کنه تا وقتی که خودت با سواد شدی اونها رو بخونی ولی وقت این عنصر زمان طلای ناب لحظه ها این اجازه رو به من نمیده که بیشتر از  تو تویی که تمام سلولهای جسمت از حمد و ثنای خ...
29 آبان 1390

نزدیک شدن به روز تولد نیکان

بچه ها هر چقدر بزرگتر میشن دیدشون و همینطور دقتشون به اطراف و مسائل روزمره بیشتر میشه و نیکان  از من همیشه یه سوال داره (کی میشه من بزرگ بشم) و من در جوابش میگم هر وقت که تعداد شماره های سال تولدت بیشتر بشه... اونهم میشماره یک و دو و سه و چهار .... و دیروز ازم پرسیدی چند روز دیگه مونده روز تولدت گفتی (اگه روز بشه تولدم) بهت گفتم اگه ١٤ بار خورشید رو تو آسمون ببینی و روز هوا روشن بشه و ١٤ بار هوا تاریک بشه و تو بخوابی... و دوباره با انگشتای دستاهای کوچکش اون ١٤ بار را مرور میکرد.... نمیدونم فهمیده بود یا نه ولی دیگه ازم سوال نکرد.
14 آبان 1390

دندون آسیاب روهان

طی هفته گذشته روهان خیلی بی حال و غرغری شده بود سر هر مسئله کوچکی صداش درمیاومد فک کردم شاید مریض شده که اینقدر بیقراره ولی مامان میگفت داره دندونهاش در میآید وقتی بردم دکترش گفت:  چیزی نیست و وزنش هم ١٣ کیلو بود و دکتر راضی از قد و وزنش بود خدا رو شکر از این بابت خیالم راحت شد وقتی امروز از خواب بیدار شد یک شادی خاصی رو چهره ش بود و وقتی داشت میخندید دو تا دندون آسیابش به سفیدی برف از فکه بالاش چشمک میزد قشنگم دیگه از امروز بیشتر خیال مامان رو راحت کردی مبارک باشه تا الان ١٠ تا دندون داری عزیزم. ...
14 آبان 1390
1